درس اوّل : ولایت ، ریشه لغوىّ ، و معنى اصطلاحى آن
اعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشّیْطَانِ الرّجِیمِ
بِسْمِ اللَهِ الرّحْمَنِ الرّحِیمِ
وَ صَلّى اللَهُ عَلَى سَیّدِنَا مُحَمّدٍ وَ ءَالِهِ الطّیّبِینَ الطّاهِرِینَ
وَ لَعْنَهُ اللَهِ عَلَى اعْدَآئِهِم اجْمَعِینَ مِنَ الْانَ الَى قِیَامِ یَوْمِ الدّینِ
وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوّهَ الّا بِاللَهِ الْعَلِىّ الْعَظِیمِ
قَالَ اللَهُ الْحَکِیمُ فِى کِتَابِهِ الْکَرِیمِ : هُنَالِکَ الْوَلَیَهُ لِلّهِ الْحَقّ هُوَ خَیْرٌ ثَوَابًا وَ خَیْرٌ عُقْبًا (1) .
«آنجا ولایت اختصاص به خداوند دارد ، که اوست حقّ ؛ و اوست پاداش و مُزد اختیار شده ، و اوست عاقبتِ اختیار شده و پسندیده و مورد رضا.»
بحث ما ان شآء الله در این روزها پیرامون مساله ولایت است از نقطه نظر حقیقت ولایت ، و معنى و شقوق و شوون آن، و ولایت پیغمبران و ائمّه علیهم السّلام ، و ولایت فقیه ، و حدود و ثغور و شرائط و آثار آن ، و بالاخره عمده بحث از جهت شرائط ولایت فقیه و حدود و مشخّصات آن است که بحث انشآءالله به آنجا خاتمه پیدا میکند ؛ و البتّه این مجموعه دوره دوّم از همان بحث «وظیفه فرد مسلمان در احیاى حکومت اسلام» خواهد بود .
چون سال قبل ، در همین ایّام (بعد از ارتحال رهبر کبیر آیه الله خمینىّ قَدّس اللَهُ نَفسَهُ) مجالسى در همین مکان تشکیل شد و وظیفه فرد مسلمان مشخّص گردید . اینک که در آستانه همان ایّام قرار داریم بعنوان تتمّه همان بحث ، مطالبى بیان مىشود . البتّه مطالبى که در سال گذشته ذکر شد قدرى سادهتر و بسیط تر بود ، ولى ان شآء الله امسال مطالب را قدرى عمیق تر و استدلالىتر بیان مىکنیم ؛ البتّه نه چندان عمیق و استدلالى که براى غالب ، قابل فهم نباشد ؛ بلکه همین قدر که از نقطه نظر بحث فقهىّ کافى و وافى باشد .
بدین لحاظ بحث را آنقدر گسترش نمىدهیم تا به تمام اطراف مسائل و جزئیّات آنها رسیدگى شود ؛ چون آن ، احتیاج به مجالس عدیدهاى دارد که باید در ضمن آن تحقیقاً یک دوره اجتهاد و تقلید بطور مفصّل و مبسوط گفته شود که حداقلّ بیشتر از یکسال طول مىکشد ؛ ولى ان شآءالله امیدواریم در این دو سه ماه با توجّه پروردگار آن مقدارى که لازمه موضوع باشد و مطلب بدست بیاید بحث کنیم .
وَلَایَت ، امر بسیار مهمّى است ؛ و حقیقت دین و دنیاى انسان به آن بستگى دارد ، زیرا از شوون ولایت ، آمریّت و حکومت بر مسلمانان ، و بلکه بر همه افراد بشر است . و این یگانه راهى است که تمام سعادتها و شقاوتها ، خیر و شرّ ، و نفع وضَرّ ، و بهشت و دوزخ ، و بالاخره نجات مردم به آن راه بسته است . هر ملّتى به هر کمالى رسیده است ، در اثر ولایت وَلىّ آن قوم بوده ، و هر ملّتى هم که رو به بدبختى و ضلالت رفته ، در اثر ولایت وَلىّ آن قوم بوده است ، که آنها را به سوى آراء و اهواء شخصیّه کشیده ، و از منهاج و صراط مستقیم منع کرده است .
در اخبار از موضوع ولایت ، بحث بسیار زیادى شده است ؛ بلکه اُصولاً باید گفت : ولایت ، تشکیل دهنده مکتب تشیّع است ؛ و اصل مکتب تشیّع بر همین اساس پایه گذارى شده ، و آیات قرآن و اخبار در این مساله بسیار زیاد است .
اینک بحث ما در امروز ـ ان شآء الله ـ فقط در معنى لُغوى وَلَایَت است ؛ که ولایت در لغت به چه معنى آمده است ؟ و مقصود از ولایت در آیات شریفه چه مىباشد؟ یا روایاتى که در آن ، لفظ ولایت یا مُشتقّات آن استعمال شدهاند ، چه معنى دارند ؟ سپس یک یک از مصادیق ولایت ، و پیاده کردن معنى لغوى آن را در جامعههاى اسلامى از زمان نزول قرآن تا بحال مورد بررسى قرار مىدهیم .
بعضى خیال کردهاند که وَلَایَت معانى مختلفى دارد ؛ مثلاً گفتهاند : یکى از معانى آن نُصرت است ؛ اِنّمَا وَلِیّکُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ (2) یعنى ناصر شما خداست و رسول خدا ؛ یا اینکه گفتهاند : به معنى مُحبّ است ؛ یا به معنى آزاد کننده ، یا آزاد شده است ؛ یا اقوامى که با انسان نزدیکى دارند (نزدیکى نَسَبى ، یا زمانى ، یا مکانى) یا دو نفرى که با همدیگر شرکت مىکنند هر کدام را ولىّ دیگرى مىگویند . و خلاصه در کتب لغت معانى مختلفى ذکر کردهاند بطوریکه در «تاج العروس» بیست و یک معنى براى ولایت بیان مىکند ، و شواهدش را ذکر مىنماید .
حال ما ببینیم آیا واقعاً همینطور است ؟ و این معانى ، معانى مختلفى است براى ولایت ؟ یعنى واضع لغت ، بنحو اشتراک لفظىّ این لفظ را در این معانى مختلف با وضع هاى مختلف وضع کردهاست ؟ یا اینکه نه ؛ اینطور نیست ؛ بلکه : معنى ولایت یک معنى واحدى است ، و در تمام این موارد با عنایت و قرینهاى استعمال شدهاست ؟ بعبارت دیگر : استعمال آن در مصادیق مختلفه غیر موضوعٌ لَه آن مجازىّ مىباشد ؟ یا اینکه نه ؟ اصلاً این هم نیست ؛ بلکه وَلَایَت داراى یک معنىِ واحد است ؛ و در تمام این مصادیق و معانى و موارد همان معنى که واضع لغت در نظر گرفته است ، همان مورد نظر بودهاست منتهى به عنوان خصوصیّت مورد ، مصادیق مختلفى پیدا کردهاست ، و آنچه که مَحَطّ نظر استعمال است همان معنىِ وضعِ اوّلىّ است ، که این معنىِ اشتراک معنوى مىباشد .
و بنابراین وَلَایَت یک معنى بیشتر ندارد ؛ و در تمام این مصادیقى که بزرگان از اهل لغت ذکر کردهاند ، همان معنى اوّلش مورد نظر و عنایت است ؛ و به عنوان خروج از معنى لغوى و وضعىّ ، یا به عنوان تعدّد وضع ، یا به عنوان اشتراک و کثرت استعمال ؛ هیچکدام از اینها نیست .
در کتب لغت راجع به معنى ولایت بحثهاى مفصّلى آمدهاست ، ولى آنچه را که ما امروز در صدد بیان آن هستیم ، از چند کتاب تجاوز نمىکند : «مصباح المُنیر» ، «صحاح اللغه» ، «تاج العروس» و «لسان العرب» که کتابهاى ارزشمندى در لغت محسوب مىشوند ؛ بخصوص از سه کتاب «صحاح» و «لسان» و «مصباح» که مرحوم آیه الله بروجردى به آنها اتّکاء داشتند ، و همیشه در دسترس ایشان بود و مورد مطالعه قرار مىدادند . و البته از بعضى لغتهاى دیگر مانند : «نهایه» ابن اثیر و «مَجمَع البحرَین» و «مُفردات» راغب هم مطالبى ان شآءالله ذکر مىکنیم .
کلمه وِلَایَت که مصدر یا اسم مصدر است با بسیارى از اشتقاقات آن همچون : وَلِىّ و مَوْلَى و والِى و اوْلیاء و مَوَالِى و اوْلَى و تَوَلّى و وَلایت و غیرها در قرآن مجید وارد شدهاست .
و امّا معنى لغوى آن : در «مصباح المُنیر» گوید : الْوَلْىُ مِثْلُ فَلْسٍ ، به معنىِ قُرب است ؛ و در آن دو لغت است :
اوّل : وَلِیَهُ ، یَلِیهِ ؛ با دو کسره از باب حَسِبَ ، یَحْسِبُ ؛ دوّم : وَلَاهُ ، یَلِیهِ ؛ از باب وَعَدَ ، یَعِدُ ؛ ولیکن لغت دوّم استعمالش کمتر است . و وَلِیتُ عَلَى الصّبىّ وَ الْمَرْاهِ ، یعنى من بر طفل و زن ولایت پیدا کردم ؛ و فاعل آن والٍ است و جمع آن وُلَاهٌ ؛ و زَن و طفل را مُوَلّى علیه گویند . و وِلایت و وَلایت با کسره و فتحه به معنىِ نصرت است . و اسْتَوْلَى عَلَیْهِ یعنى بر او غالب شد و بر او تمکّن یافت .
در «صحاح اللغه» گوید : الْوَلْىُ به معنىِ قُرب و نزدیک شدن است ؛ گفته مىشود : تَباعَدَ بَعْدَ وَلْىٍ ، یعنى بعد از نزدیکى دورى کرد ؛ و کُلْ مِمّا یَلِیکَ ، اىْ مِمّا یُقارِبُکَ . یعنى از آنچه نزدیک تو است بخور .
مطلب را ادامه مىدهد تا مىرسد به اینجا که مىگوید : وَلِىّ ضدّ دشمن است ؛ و از همین معنى تَوَلّى استعمال شدهاست ؛ و مَوْلَى به آزادکننده ، و آزاد شده ، و پسر عمو ، و یارى کننده ، و همسایه گویند ؛ و وَلِىّ به داماد گویند ؛ و کُلّ مَنْ وَلِىَ امْرَ وَاحِدٍ فَهُوَ وَلِیّهُ ؛ یعنى هرکس امر کسى را متکفّل گردد و از عهده انجام آن برآید ولىّ او خواهد بود .
باز مطلب را ادامه مىدهد تا اینکه مىگوید : و وِلایت با کَسره واو به معنىِ سلطان است ؛ و وِلایت و وَلایت با کسره و فتحه به معنىِ نصرت است . و سیبویه گفته است : وَلایَت با فتحه مصدر است و با کسره اسم مصدر ؛ مثل : امارت و امارت و نَقابت و نِقابت . چون اسم است براى آن چیزى که تو بر آن ولایت دارى ؛ و چون بخواهند معنى ِ مصدرى را اراده کنند فتحه مىدهند .
طُرَیْحىّ در «مجمع البحرین» گوید : اِنّ اَوْلَى النّاسِ بِاِبْرَ هِیمَ (3) یعنى احَقّهُمْ بِهِ وَ اقْرَبَهُمْ مِنْهُ ؛ مِنَ الْوَلْىِ وَ هُوَ الْقُرْبُ . معنىِ اَوْلَى النّاسِ بِاِبْرَ هِیمَ «نزدیکترین مردم به ابراهیم» احقّیّت اوست به او ، و نزدیکتر بودن اوست از سائر مردم به آن حضرت ؛ زیرا از مادّه وَلْىْ است که به معنىِ قرب مىباشد ؛ و وَلایت در گفتار خداوند تعالى : هُنَالِکَ الْوَلَیَهُ لِلّهِ الْحَقّ (4) ؛ با فتحه آمده که به معنى ربوبیّت است ؛ یعنى در آن روز همگى در تحت ولایت خدا در مىآیند ، و به او ایمان مىآورند ، و از آنچه در دنیا پرستیدهاند بیزارى مىجویند .
و وَلَایَت با فتحه به معنى مَحبّت و با کسره به معنى تَولِیَت و سلطان است ؛ و از ابن سِکّیت وارد شده که : وِلآء با کسره نیز همین معنى را دارد .
و وَلِىّ و وَالِى کسى را گویند که زِمام امر دیگرى را به دست خود گیرد و عهدهدار آن گردد .
و وَلِىّ ، به کسى گویند که نصرت و کمک از ناحیه اوست . و نیز به کسى گفته مىشود که : تدبیر اُمور کند ، و تَمشِیَت به دست و به نظر او انجام گیرد ؛ و بر این اصل گفته مىشود : فلانٌ وَلِىّ الْمَرْاهِ ، یعنى نکاح آن زن به صلاحدید و به نظر اوست .
و وَلِىّ دَم به کسى گویند که حقّ مطالبه دِیه را از قاتل یا از زخم زننده دارد. و سلطان ، ولىّ امر رعیّت است و از همین باب است گفتار کُمَیْتِ شاعر در باره حضرت امیرالمومنین علیه السّلام :
وَنِعْمَ وَلِىّ الاَمْرِ بَعْدَ وَلِیّهِ
وَ مُنْتَجَعُ التّقْوَى وَنِعْمَ الْمُقَرّبُ (5)
«امیرالمومنین علىّ بن ابى طالب علیه السّلام ، خوب سلطان و کفیل امر اُمّت بعد از سلطان اوّلش (رسول الله) بوده است ؛ و خوب دلیل و راهنماى تقوى و سَداد در بیابان خشک و بَیْدَاء جهالت ؛ و خوب نزدیک کننده اُمّت به خداوند متعال است.»
طریحىّ در «مجمع البحرین» مطلب را ادامه مىدهد تا مىرسد به اینجا که مىگوید : در مورد آیه : اِنّمَا وَلِیّکُمُ اللَهُ وَرَسُولُهُ وَ الّذِینَ ءَامَنُوا الّذِینَ یُقِیمُونَ الصّلَوهَ وَیُوْتُونَ الزّکَوهَ وَ هُمْ رَ کِعُونَ (6) ؛ ابوعلىّ گفته است : معنىِ آیه این است که : «آن کسیکه متولّىِ تدبیر شما گردد ، و ولایت اُمور شما را بر عهده گیرد ، خداوند است ، و رسول خداوند ، و کسانى که صفات آنان اینطور باشد که اقامه نماز کنند ، و در حال رکوع نماز خود ، زکات بدهند.»
آنگاه مطلب را ادامه داده تا اینکه گوید : و چنین نقل شده که جماعتى از اصحاب رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم در مسجد مدینه دور هم گرد آمدند و بعضى به بعض دیگر گفتند : اگر ما به این آیه کافر شویم ، به سائر آیات قرآن هم کافر شدهایم ! و اگر به این آیه ایمان آوریم ، ما را به همان متن و مُفاد خود دعوت مىکند ؛ وَلَکِنّا نَتَوَلّى وَ لَانُطِیعُ عَلِیّا فِیمَا اَمَرَ ؛ فَنَزَلَتْ : «یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَهِ ثُمّ یُنکِرُونَهَا» (7) .
«ولیکن ما ولایت علىّ را قبول مىکنیم ؛ و امّا در بارهَ آنچه که او امر مىکند اطاعت او را نمىنمائیم ؛ پس این آیه نازل شد : نعمت خدا را مىشناسند ، و سپس آن نعمت را انکار مىکنند.»
و گفتار خداوند تعالى : النّبِىّ اَوْلَى بِالْمُوْمِنِینَ مِنْ اَنفُسِهِمْ (8) ، از حضرت باقر علیه السّلام وارد است که : این اولویّت پیامبر به مومنین از خود ایشان ، درباره امر حکومت و امارت نازل شدهاست ؛ و معنى آیه این مىشود که : پیغمبر نسبت به مردم از خود آنها به خودشان سزاوارتر است ؛ و بنابراین جائز است که پیامبر در صورت نیاز ، غلام و مملوکى را با وجود آنکه صاحبش به آن محتاج است ، از او بگیرد .
و روى همین اصل روایتى وارد شده است که : النّبِىّ ـ صَلّى اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلّمَ ـ اَوْلَى بِکُلّ مُوْمِنٍ مِنْ نَفْسِهِ ؛ وَ کَذَا عَلِىّ مِنْ بَعْدِهِ .
«پیامبر سزاوارتر است به هر مومنى از خود آن مومن به خودش ؛ و نیز علىّ بن ابى طالب (علیه السّلام) پس از او اینچنین است.»
و گفتار خداوند تعالى : وَلَمْ یَکُن لَهُ ُ وَلِىّ مِنَ الذّلّ (9) . «از براى خداوند وَلیّى از جهت ذلّت او نیست.» ولىّ به کسى گویند که قائم مقام و جانشین شخص باشد در اُمورى که اختصاص به او دارد ، و آن شخص به جهت عجز و ناتوانى قادر بر بجا آوردن آن اُمور نیست ؛ مانند ولىّ طفل و ولىّ مجنون .
بناءً علیهَذا هر کس که ولىّ دارد ، نیازمند به اوست ؛ و چون خداوند غنىّ و بى نیاز است ، محال است که داراى ولىّ باشد ؛ و همچنین اگر آن ولىّ هم نیازمند به خدا باشد ، در اینجا دور لازم مىآید ، و اگر نیازمند نباشد شریک او خواهد بود ؛ و هر دو صورت محال است .
ابن اثیر جَزَرى در «نهایه» گوید : از جمله اسماء خداوند تعالى وَلِىّ است ؛ یعنى ناصر و یارى کننده . و گفته شده است که : معنى آن متولّى اداره اُمور عالم و خلائق است که بر همه عالم قیام دارد .
و از جمله اسماء خداوند والى است ، و آن به معنى مالک جمیع اشیاء و تصرّف کننده در آنهاست ؛ و گویا که وِلایت اشعار به تدبیر و قدرت و فعل دارد ؛ و تا وقتیکه تدبیر و قدرت و فعل با هم مجتمع نباشند اسم والى بر آن اطلاق نمىشود . تا آنکه گوید :
و لفظ مَوْلَى در حدیث بسیار آمده است ؛ و آن اسمى است که بر جماعت کثیرى گفته مىشود ؛ و آن عبارت است از رَبّ (مربّى و صاحب اختیار) و مَالِک (صاحب مِلک) و سَیّد (آقا و بزرگوار) و مُنْعِم (نعمت بخشنده) و مُعْتِق (آزاد کننده) و نَاصِر (یارى کننده) و مُحِبّ (دوست دارنده) و تَابِع (پیروى کننده) و جَار (همسایه) و ابن عَمّ (پسر عمو) و حَلِیف (هم سوگند) و عَقِید (هم پیمان) و صِهْر (داماد) و عَبْد (غلام و بنده) و مُعْتَقْ (غلام یا کنیز آزاد شده) و مُنْعَمٌ عَلَیْهِ (نعمت بخشیده شده) ؛ و بسیارى از این معانى در حدیث
آمدهاست ، پس لفظ مَوْلَى در هر حدیث ، به آن معنى که آن حدیث اقتضاء دارد نسبت داده میشود . و هر کس که متصدّى امرى گردد و یا قیام بر آن کند آن کس مَوْلَى و وَلِىّ آن امر خواهد بود .